پايان و آغاز بهانه
و بصیرت تازه <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
آن هنگامه شب که گفتم :
"دیگه چیزی برای از دست دادن نداری... .
و تو ریشخند زدی
و گفتم اشتباه کردم
لیک
حادثه فردا بود_____
و کشف و شهود
که این
که این انتها نبود
یک مرحله بود___
گذراندم_____
آنقدر وسیعی____
که انتهای تمام داستانها با تو فقط یک مرحله بود____
گذراندم____
و رسیدم به
ریشخند تو
از این سو___
و سخن من باز بی تناقض
که این راهیست که باید بروم_____
و انتهای داستانها____
تمام نکرد____
و هراس من
سکوت تو____
هرچند من بی واهمه
صادق ام
یک صادق ترین قمارباز
19/
20/
21/
21/5/84 اهواز
هان مشو نوميد چون واقف نئی از سر غيب باشد اندر پرده بازيهای پنهان غم مخور
زیبا بود
پایتان را بردارید از روی پلکهایمان . این چه بازی است که با کودکان مذبوح ذهن ما آغازانده اید . می نویسید یا به دار می بندید گنجشککان واژه عقلمان را ؟ آقا شما فرق نکرده اید . اصلا .....همان کسی که مرا به رویاهای صادقه شانزده هفده سالگی می برد . راستی ! شانه های مغزم درد می کند ، با خودکارتان نمی مالیدشان . مادرم قول می دهد دعایتان کند ، سرنمازش . اگر ... اگر خستگی مفرط تعقل از روی بار شانه های مغزم بار بر چیند ... آقا....
شايد احساسی که دارم ديگه کمتر صادقانست! نه دروغ اما خیاله .. وقت برگشتن از این راه وقت یک کوچ دوبارست!
سادگی اسون اما ساده موندن خيلی سخته!
۱۳+۱ اين بار هم اپ کن ديگه
سلام به قماربازترين صادق...
وبلاگ زيبايی داری منتظر حضور گرمت در وبلاگم هستم
خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش/ بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر
مهدی................. عالی بود! تو اهواز چه کار کردی با خودت پسر؟! خيلی خوبه همهی جملههات، ولی هر کاری کردم با اين جملهات رابطه برقرار نکردم: رسيدم به ريشخند تو از اين سو.